نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی


 
این گفته استون این سؤال را مطرح می سازد که مراد مورخان از اینکه یک علت مهم تر از علتی دیگر است، چیست. «مهم» در علیّت چه معنایی می تواند داشته باشد؟ یک معنای آن ممکن است حتمیت باشد: یعنی اینکه نتایج این علت یقینی تر و حتمی تر از نتایج آن علت به دست می آیند. با این استدلال می توان گفت که حمله آلمان به اتحاد جماهیر شوروی در 22 ژوئن 1941 برای سقوط نازیسم، مهم تر از نقشه هایی بود که هیتلر در کتاب نبرد من برای فتح شرق بیان داشته بود. همچنین، می توان استدلال کرد که برای آن سقوط، شکست لشکریان آلمانی در استالینگراد در زمستان 1942 ـ 1943 مهم تر از تجاوز ژوئن 1941 بود. این استدلالها، مانند استدلال استون، گویی حتمیت را با نزدیکی برابر می گیرد: هرچه علت به معلول نزدیک تر باشد، حاصل آن یقینی تر است. اما ملاحظه کردیم که استون صراحتاً انکار می کند که نزدیکی (یا هیچ مفهوم واحد دیگری) برای اندازه گیری اهمیت یک علت کافی باشد.
بنابراین، «مهم» چه معنای دیگری می تواند داشته باشد؟ می تواند به معنای نیروی علّی باشد ـ یعنی تحت الشعاع قرار دادن عوامل علّی دیگر. از این رو، می توان حکم کرد که یک رویداد پیش تر، مهم تر از رویداد بعدتر است. برای مثال، بیایید فرض کنیم که سربازی در نبرد، جراحت سختی برداشته است. هنگام سینه خیز رفتن به طرف واحدش به درون حفره ای می افتد، جراحاتش مانع از این می شود که بتواند از آن حفره بیرون بیاید و می میرد. ما حکم می کنیم که مجروح شدنش علت مهم تری برای مرگش بود تا رویداد بعدی افتادنش در حفره؛ چرا؟ زیرا جراحت عمیق علت بسیار محتمل تری برای مرگ است. اما لطفاً توجه کنید که این عبارت اخیر، چیزی را فرض می کند که در واقع اتفاق نیفتاده است. واقعیت این است که او در حالی که مجروح شده بود، افتاد. اگر معین می کنیم که اولی علت مهم تری نسبت به دومی برای مرگش بود؛ بدین دلیل است که می توانیم به طور جداگانه پیامدهای محتمل مجروح شدن و درون حفره افتاده را ارزیابی کنیم.
بدین نحو، مورخان غالباً اظهار می کنند که یک عامل مهم تر از دیگری است، ولو اینکه این عامل مهم تر پیش تر واقع شده باشد. با این اظهار نظر، آنها حکم می کنند که نزدیکی مقیاس نیروی علّی نیست. باید به خاطر داشته باشیم که چنین حکمهایی (مانند مورد سرباز) متضمن فرضی است درباره آنچه ممکن بود اتفاق بیفتد، که متمایز است از آنچه اتفاق افتاده است. ما یک علت را در رشته ای از رویدادها به خاطر احتمال بیشتر پیامدهایش، به عنوان علت مهم تر ارزیابی می کنیم.
اکنون، ما تنها در پرتو تجربه مان قادریم درباره میزان احتمال داوری کنیم. تجربه به ما آموخته است که امور معمولاً بدین گونه جریان می یابند. احساس می کنیم این فرض معقولی است که اگر فلان و بهمان نشده بودند، آنها به این نحو جریان می یافتند. (سرباز اگر مجروح نشده بود، از حفره بیرون می آمد.) بنابراین، دادن عنوان «لازم» به یک علت یا شرط (با این تعریف که «آنکه بدون آن نشدنی است») مستلزم این است که بدانیم چه اتفاق می افتاد اگر آن علت واقع نشده بود، یا آن شرط حاصل نشده بود. برای مثال، اگر مورخ انقلاب امریکا حکم می کند که فرماندهی واشنگتن برای پیروزی امریکا لازم بود، وی درباره اینکه بدون آن رهبری چه اتفاق می افتاد، فرض می کند ـ پیروزی عملی نبود. در واقع، شمار زیادی از داوریهای تاریخی درباره معنا یا اهمیت مبتنی بر این فرض است که می دانیم در غیر این صورت چه اتفاق می افتاد. فرض امکانات مخالف با امور واقع، به عنوان «شرطی خلاف واقع (2)» شناخته می شود. از این رو، «آلمان در جنگ جهانی دوم شکست خورد»، یک امر واقع است؛ بر این اساس، «آلمان در جنگ جهانی دوم پیروز شد»، یک خلاف واقع است. می توانیم بر اساس چنین خلاف واقعی به تأمل بپردازیم. معمولاً ما با یک شرط آغاز می کنیم ـ مثلاً «اگر آلمان پیروز شده بود ...». از این رو، چنین تأمل، فرض یا حدسی، «شرطی خلاف واقع» خوانده می شود.

شرطیهای خلاف واقع

شعر کودکانه ای که می گوید: «به خاطر نبود یک میخ، نعل از دست رفت؛ به خاطر نبود یک نعل، اسب از دست رفت» و مانند آن تا «به خاطر نبود پیروزی، سلطنت از دست رفت» ـ کاملاً مبتنی بر تأمل بر امر خلاف واقع است. در واقع، بدون تعیین اینکه چه چیزی مهم است، مورخ هرگز نمی تواند بنویسد؛ وی نمی داند چه چیزی را برگیرد و چه چیزی را وانهد. با این حال، همه داوریهای در باب معنا، اهمیت، لزوم، نیروی علّی و مانند آن، متضمن فرضهایی هستند درباره آنچه اتفاق نیفتاده است ـ فرضهایی درباره چه اتفاقی می افتاد اگر ...؛ در یک کلام، فرضهای خلاف واقع.
بنابراین، شرطیهای خلاف واقع برای مورخ کاملاً گریزناپذیرند؛ و با این حال، باید مفروضات صرف باقی بمانند. آنها چیزی بیشتر از برآوردهای احتمال نیستند. اصلاً چرا از آنها استفاده می شود؟
بدون داوریهایی درباره اهمیت رویدادها، ماهیت نیروهای علّی در تاریخ، لزوم و کفایت، اهمیت نسبی این یا آن عامل، مورخ اصلاً نمی تواند کار کند. چنین داوریهایی ذات تاریخ را می سازند. در غیر این صورت، چیزی بیش از «قصه ای که ابلهی گفته ... و هیچ معنایی ندارد»، نیست. اما این داوریها چگونه می توانند موجه شوند؟ تنها بر اساس فهم ما از چگونگی گذر زمان ـ یعنی از دینامیسم تاریخ. آنگاه می توانیم احتمالاتی را که شالوده داوریهای خلاف واقعمان هستند، ارزیابی و مقایسه کنیم.

پی نوشت ها :

1. important cause
2. counter - factual conditional

منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.